قسمت نهم رمان گروگان گیری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به همه ی دوستان.من نویسنده رمان گروگانگیری هستم. لطفا پس از خواندن هر پست نظرتان را درج کنید.ممنون از همه شما. حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر،خوابش آشفته است

چند سالتونه؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان گروگان گیری و آدرس hamghadam1377.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 63
بازدید دیروز : 67
بازدید هفته : 372
بازدید ماه : 351
بازدید کل : 65618
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 58
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 50
:: کل نظرات : 58

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 63
:: باردید دیروز : 67
:: بازدید هفته : 372
:: بازدید ماه : 351
:: بازدید سال : 6699
:: بازدید کلی : 65618

RSS

Powered By
loxblog.Com

قسمت نهم رمان گروگان گیری
چهار شنبه 30 اسفند 1391 ساعت 23:51 | بازدید : 5226 | نوشته ‌شده به دست hamghadam | ( نظرات )

بعد از اینکه خنده هاشون تموم شد دخترا راهشون رو به سمت

آشپزخونه کج کردند و به سمت کابینت رفتند.پسرا که داشتند از

فضولی میمردند به دنبالشان رفتند.دخترا دو بسته چیپس از کابینت

بیرون آوردند و به سمت اتاق رفتند.شهنام گفت:پس ما چی؟


نفس:شما خودتون برید بخرید این دو تا آخرین بسته ها بود.


بعد یه لبخند پهن زد و به سمت اتاق رفتند.


شهنام:ما مثلا اینجا مهمونیم؟


نیما:چه رویی داری به خدا.به زور اومدیم تو خونشون انتظار پذیرایی

هم داری؟


آرشام:نیما راست میگه.اصلا چرا بهشون گفتی پس ما چی؟فکر

میکنن محتاجشونیم.


نیما:مگه نیستیم؟از جای هیچ چی خبر نداریم.


شهنام:تو رفیق دزدی یا شریک قافله؟چرا از اونا طرفداری میکنی؟


نیما:به خاطر اینکه حق با اوناست.


شهنام:اون وقت آقای حق شناس،ما اینجا چه حقی داریم؟


نیما:هیچی.خونه اوناست ما هیچ حقی نداریم.


آرشام:خداییش نیما راست میگه.


شهنام:نه بابا راه افتادین.جنتلمن شدین.میتونید برید خواستگاری.


چشای نیما و آرشام گرد شد:این الان چه ربطی به بحث ما داشت؟


شهنام:اینم حرفیه.


هرسه زدند زیر خنده(اینام بیخودی هی میخندند.ببندید نیشتونو.)


یهو صدای جیغی از اتاق دخترا شنیده شد.هرسه پسر به سمت اتاق

دویدند و در رو باز کردند و پریدند تو اتاق.هر سه دختر گوشه تخت به

هم چسبیده بودند و با ترس به کمد گوشه اتاق خیره شده بودند.


نیما:چی شده؟چرا جیغ میزنید؟


نفس:مو.......مو........موش....!!!!!!!!!! !!!!


آرشام:موش؟؟؟؟؟


بعد یهو جیغ زنونه ای زد و پرید رو تخت.شهنام هم پرید رو تخت و با

آرشام گوشه دیگر تخت نشستند.دخترا با تعجب به آنها خیره شده

بودند.بعد یهو زدند زیر خنده.آرام بریده بریده میون خنده هاش

گفت:م.....مثلا......به...........ای... .......اینا........میگ.....میگن...


م........مرد....


نیما بیرون رفت و با جارو برقی گوشه سالن برگشت.جارو رو به برق

زد و جارو رو روشن کرد و به سمت کمد رفت.دسته جارو رو زیر کمد

کرد و بعد صدایی از داخل جارو برقی اومد.موش رو گرفت!!!!!


نفس گفت:حالا میخوای چیکارش کنی؟


نیما:اول میکشمش تا کیسه جارو رو سوراخ نکنه و بعد میندازمش

دور.


نیما سریع در جارو برقی را باز کرد و با دسته جارو روی قسمت

برآمدگی روی کیسه جارو برقی زد.کیسه را برداشت و به طرف در

رفت و بعد از سه دقیقه برگشت.دخترا به افتخارش دست زدند.نیما

تعظیمی کرد.شهنام پرسید:راستی موش تو اتاق شما چیکار میکرد؟


نفس:پنجره باز بود از پنجره اومد تو ما هم دیدیمش و جیغ زدیم.


و ادامه داد:و ظاهرا فقط یه مرد واقعی تو خونه بود تا نترسه و

بکشتش.


نیما:بله.خواهش میکنم.اینا دخترن خودشونو شکل پسرا کردند.مثلا

موهای رو سر شهنام کلاه گیسه.زیرش یه موهایی داره.تا پایین

کمرش میرسه.


و بعد خندید.


شهنام گفت:نیما میکشمت. وبه سمت او دوید.


نیما درحالی که میدید:یا خدا......خشم دخترانه هشت........


دخترا زدند زیر خنده.نیما از روی مبل پرید.شهنام رفت از روی مبل بپرد

که پایش به مبل گیر کرد و افتاد روی زمین.همه به طرفش

دویدند.نفس خواست کمکش کند که سریع بلند شد و گفت:من حالم

خوبه.

همه از این کارش خندیدند.آرشام گفت:انگار دختر 14 سالس می


ترسه محرم نا محرمی بشه و کسی دستش بهش بخوره.وای مامانم

اینا.....

شهنام:آرشام..........

آرشام :جانم................

شهنام:خفه شو لطفا......

آرشام با لحنی دخترونه گفت:چشم عزیزم.......

شهنام دنبالش کرد و گفت:الان یه عزیزمی نشونت میدم که کیف

کنی.......

آرشام:باشه عزیزم...........

شهنام:آرشام.....

آرشام:جانم عزیزم....

شهنام:کوفت.

آرشام:هین......حرف زشت جلو بچه؟خوب نیست این کارت عزیزم....

عزیزماشو اینقدر بانمک می گفت که دخترا غش کرده بودند از

خنده.همینطور دنبال هم میدویدند و متلک به هم می گفتند.آخر هر دو

خسته شدند و هر کدوم گوشه ای از سالن ولو شدند.


ادامه دارد..........



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

[Comment_Gavator]
در تاریخ : 1392/1/1/4 - - گفته است :
[Comment_Content]


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: